و وقتی که دیگر نمیتپد چیزی میان سینهام و وقتی که تنم دیگر گرمایی ندارد و وقتی که دارند میان پارچهای سفید مرا میپیچند و وقتی مرا دارند میبرند روی دوششان و وقتی مرا دارند میگذارند درون گودال و وقتی روی من خاک میریزند و وقتی همهجا تاریک میشود و وقتی همه میروند و وقتی تنها میشوم و آنگاه و آنگاه و آنگاه و آنگاه...
دوست دارم مرا با دستهای خودت همین حالا خاک کنی. پیش از آنکه بمیرم مرا بکش...
دلتنگی. دلتنگی. دلتنگی