آقای خوبم ...

دلم شکست که متاثرت کردند...
+ تاريخ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ساعت 13:55 نويسنده وائل

و وقتی که دیگر نمی‌تپد چیزی میان سینه‌ام و وقتی که تن‌م دیگر گرمایی ندارد و وقتی که دارند میان پارچه‌ای سفید مرا می‌پیچند و وقتی مرا دارند می‌برند روی دوش‌شان و وقتی مرا دارند می‌گذارند درون گودال و وقتی روی من خاک می‌ریزند و وقتی همه‌جا تاریک می‌شود و وقتی همه می‌روند و وقتی تنها می‌شوم و آن‌گاه و آن‌گاه و آن‌گاه و آن‌گاه...

دوست دارم مرا با دست‌های خودت همین حالا خاک کنی. پیش از آن‌که بمیرم مرا بکش...

دل‌تنگی. دل‌تنگی. دل‌تنگی


+ تاريخ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۱ساعت 21:36 نويسنده وائل